تحقیقات جدید درباره فعالیت مغز انسان نشان می دهدکه هوش هیجانی (Emotional Quotient) که برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان‌شناس به نام‌های "جان مایر و پیتر سالووی" مطرح شد؛ نسبت به ضریب هوشی  (Intelligence Quotient) معیار واقعی تری برای سنجش موفقیت انسان است. به عبارت دیگر هوش هیجانی یا EQ، تعیین کننده کامیابی‌ انسان در زندگی شخصی، شغلی و اجتماعی اوست، نه بهره هوشی یا IQ. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، می‌توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند اندیشه و اقدامات شخصی استفاده کنند.

تفاوت های هوش هیجانی (EQ) و هوش عقلی (IQ) 

تا قبل از شناخت هوش هیجانی استعداد ها و توانایی های افراد مختلف با ضریب هوشی (IQ) آن ها سنجیده می شد. ضریب هوشی بالا از طریق وراثت به انسان منتقل می شود و تا پانزده سالگی قابل پروش است، به شرط آنکه شرایط آن مهیا شود. اما هوش هیجانی (EQ) اکتسابی است و نکته ی جالب این جاست که عامل هشتاد درصد موفقیت های افراد هوش هیجانی است نه ضریب هوشی بالا و همین هوش هیجانی تا آخر عمر قابل پرورش است و میزان پرورش آن با افزایش سن بالاتر هم خواهد رفت .
از دوران کودکی معمولاً به افراد درس‌های مختلفی از جمله تاریخ، علوم و ریاضی آموزش داده می‌شود، اما آموزش‌هایی مانند شناسایی احساسات یا مقابله‌ با آن‌ها از دوران کودکی به کودکان یاد داده نمی‌شود. این مهارت‌ها می‌توانند با ارزش باشند، اما متأسفانه در نظام آموزشی تدریس نمی‌شوند. روان‌شناسان برای توصیف این که چگونه افراد مختلف می‌توانند به خوبی احساسات خود را مدیریت کرده و نسبت به دیگران واکنش نشان دهند، از واژه "هوش هیجانی" استفاده می کنند. 


دانیل گلمن صاحب نظر علوم رفتاری و نویسنده کتاب "کار کردن به وسیله هوش هیجانی" هوش هیجانی را استعداد، مهارت و یا قابلیتی می داند که عمیقاً تمامی توانایی‌های فردی را در احاطه خود دارد. گلمن معتقد است، هوش عاطفی بالا، تبیین می‌کند که چرا افرادی با ضریب هوشی متوسط (IQ)، موفق تر از کسانی هستند که نمره‌های بالاتری از "IQ" دارند. ضریب هوشی نمی‌تواند بخوبی از عهده توضیح سرنوشت متفاوت افرادی بر آید که فرصت‌ها، شرایط تحصیلی و چشم اندازهای مشابهی دارند.
در مدل گُلمن به طور خلاصه پنج حوزه اساسی هوش هیجانی مورد بررسی قرار گرفته است:
خود آگاهی
  این مهارت در واقع شناخت هیجان‌های خود است؛ یعنی آگاهی از احساسات خود که شامل یک ارزیابی دقیق از زمانی است که فرد در چه زمانی به چه کمک‌ها و عواطفی نیاز دارد.
خودگردانی 
این مهارت به عنوان کنترل هیجان‌های خود شناخته می‌شود که باید فرد دارای مهارت کنترل و اداره هیجان‌ها، مناسب و بجا بودن آن‌ها در هر موقعیت و مدیریت هیجان‌ها باشد. در این مهارت فرد باید هیجان‌های خود را به گونه‌ای مدیریت کند که باعث ایجاد اختلاف نبوده و آرامش را در بحث و جدال‌ها حفظ کرده و همچنین ازفعالیت‌های ترحم و وحشت اجتناب کند.
خود انگیزشی
 این مهارت نیز در واقع برانگیختن و به هیجان آوردن خود است؛ یعنی استفاده از هیجان‌ها برای هدفی خاص، تمرکز و توجه، ایجاد انگیزه در خود و تسلط بر خویشتن و خلاقیت است. در مدل گلمن این مهارت باید شامل رضایت، کنجکاوی و توجه باشد.
همدلی
 در حالی که سه مهارت قبلی در خصوص تعامل فرد با خود بود، این مهارت درباره‌ی تعامل فرد با دیگران است. در این مرحله فرد باید دارای مهارت شناخت هیجان‌های دیگران، توانایی همدلی و یگانگی با دیگران باشد.
مهارت‌های اجتماعی
 این دسته شامل استفاده از همدلی و همچنین مذاکره با نیازهای دیگران است؛ در این مهارت فرد باید بتواند روابط خود با دیگران و هیجان‌های آن‌ها را تنظیم کند.



بر اساس مدل گُلمن که امروزه به طور وسیعی به رسمیت شناخته شده است، وقتی فردی دارای هوش عقلی یا IQ  بالایی است، لزوماً به این معنا نیست که دارای هوش هیجانی یا EQ بالا نیز هست. هوشمند بودن یک امتیاز است که البته تضمینی برای موفقیت در زندگی و روابط بین فردی و اجتماعی نخواهد بود.

هوش هیجانی در کودکان

هوش هیجانی اهمیت زیادی در روابط اجتماعی داشته و این موضوع بیشتر در تربیت کودک اهمیت پیدا می کند، چرا که دوران کودکی دوران مهمی بوده و باورها و توانایی های هوش هیجانی کودک در آن شکل می گیرد. بهترین راه برای افزایش هوش هیجانی در کودکان، توجه به احساسات، عواطف، و حتی خیال پردازی های آنان و پاسخی مناسب در برخورد با اینهاست. باید از هیجانات او مطلع باشیم و به آن ها گوش دهیم. این به کودک کمک می کند تا در ابراز احساسات به مشکل بر نخورد و در ارتباط با دیگران به نحو صحیحی برخورد داشته باشد. 
پر واضح است که در ابتدای زندگی کودک، این پدر و مادر او هستند که اولین برخورد ها و رابطه ها را با او برقرار می سازند و این نکته بسیار مهم و قابل توجه است. هوش هیجانی کودک در فضای خانه آزموده می شود و این اولین جایی است که باید در رفتار خود با کودک دقت کنیم و کاری کنیم که هوش هیجانی کودک رشد کرده و به حدی برسد که بتواند در برخورد با دیگران و در جامعه ارتباط خوبی داشته باشد و نقش خود را به خوبی ایفا کند. 


هوش هیجانی چه کاربردی در زندگی کودکان دارد؟

هوش هیجانی به دلیل کاربردهایی که دارد، بخصوص در مورد کودکان، از جایگاهی ویژه برخوردار است. هوش هیجانی به کودکان کمک می‌کند تا در موقعیت‌های تهدید کننده و خطرناک، واکنش مناسب تری برای نجات خود انجام دهند. همچنین کودکان با کمک هوش هیجانی می‌توانند به ریشه‌های غم و شادی در خود پی‌ببرند و آن را مدیریت کنند. هوش هیجانی بالاتر به کودکان کمک می‌کند تا با کنترل بر احساسات خود، حس مسئولیت پذیری را در خود تقویت کنند. 
 نیاز احساس به مهم بودن، احساس مورد حمایت بودن، احساس احترام و حس دوست داشته شدن، از جمله نیازهایی است که کودکان را به جنگ با مشکلات و تلاش برای حل مسایل وا می‌دارد. هنگامی که آنان این احساسات را در محیط‌های مربوط تجربه نکنند، ممکن است برای تأمین نیازهای خود، به سمت واکنش‌های منفی هدایت شوند. مشکلات رفتاری نتیجه هوش هیجانی پایین و خشونت نیز ممکن است زاییده احساساتی چون ضعف و ناکامی و درحاشیه بودن باشد.
توانمندی‌های هوشی ثابت هستند، اما هوش هیجانی می‌تواند فراگرفته شود یا بهبود یابد. زمانی که کودکان از نظر هوش هیجانی هوشمند شوند قادرخواهند بود به استعدادهای خود دست یابند. این به این دلیل است که عملکرد بالای مغز به وسیله تنش محدود شده، بدین‌سان کودک قادر به تمرکز نبوده و نمی‌تواند به تفکر بپردازد. کودکانی که یاد می‌گیرند همسو با واکنش‌ها مثبت فکر کنند، قادر خواهند بود که برهیجانات سخت خود چیره شوند. یادگیری و حافظه تحت تأثیر هیجان‌های شدید قرار می‌گیرند و هیجان می‌تواند تأمین‌کننده سوخت برای یادگیری قلمداد شود.
تحقیقات نشان می‌دهد که هوش هیجانی، بهترین پیش‌گوی دست‌آوردهای آینده کودک است. همچنین بسیاری از مردم بر این باورند که هوش هیجانی، بیش‌تر از ضریب هوشی و مهارت‌های فنی، بە موفقیت کودکان کمک می‌کند. لذا راهکارهایی برای تقویت این هوش در کودکان ارایه شده است:
آرام باشید
اضطراب خودتان را کاهش دهید. «هری استاک سالیوان»، نظریه‌ای مبنی بر به ارث بردن اضطراب از والدین را ارایه کرده است. تحقیقات نشان می‌دهد که تماس لمسی والدین، صدا و حتی حرکات آن‌ها می‌تواند اضطراب نوزاد را کاهش یا افزایش دهد.
توانایی حل مسئله را یادش بدهید
 به کودکتان بیاموزید که چگونه مشکلات را حل کند. گاهی وقت‌ها هنگامی که کودکان احساس کنند درک می‌شوند، راحت‌تر می‌توانند مشکلاتشان را قبول و هم‌چنین حل کنند؛ البته وقت‌هایی هست که آن‌ها برای این کار، به کمک والدین خود نیز نیاز دارند. بهترین کار این است که صبر کنید تا آن‌ها، خودشان برای حل مشکلات، سراغتان بیایند و کمک بخواهند.


آرامش داشتن را به کودک بیاموزید
به او یاد  بدهید که چگونه خودش را تسکین دهد و آرام کند. کودک، معنای آرامش بخشیدن را از والدین می‌آموزد و یاد می‌گیرد که چگونه نیازهای خود را کنترل کند و در زندگی، چگونه خود را در برابر مشکلات، آرام نگه دارد.
تأیید کنید
احساسات فرزندتان را بپذیرید و آن را تأیید کنید. به او بگویید که نمی‌تواند احساساتش را انتخاب کند، اما باید یاد بگیرد که با آن احساسات، چه کار کند و چگونه آن‌ها را بروز دهد.
همدردی کنید
با او همدردی کنید. وقتی که برای احساس ناراحتی یا عصبانیت فرزند خود نمی‌توانید کاری انجام دهید، بهترین کار، هم‌دردی با اوست. انسان‌ها، وقتی بدانند کسی هست که آن‌ها را درک کند، راحت‌تر، با مشکلات احساسی خود، کنار می‌آیند. هم‌دردی کردن، به کودک کمک می‌کند که متوجه شود زندگی، احساسی خطرناک یا شرم‌آور نیست و همه در زندگی‌شان با احساسات مختلف درگیر می باشند. همچنین او همدردی کردن با دیگران را یاد می‌گیرد. شما می‌توانید از این جمله‌ها هم کمک بگیرید: «می‌دانم که سخت است بازی کردن را تمام کنی و بیایی با هم شام بخوریم، اما الان، وقت شام خوردن است».
تحقیر نکنید
به او اجازه دهید احساساتش را بیان کند. بجای نادیده گرفتن یا تحقیر کردن احساسات فرزندتان، به او اجازه دهید آنها را بیان کند؛ برای مثال، به او نگویید «یک زخم به این کوچکی که درد ندارد». با او طوری رفتار کنید که بتواند احساساتش را برایتان بازگو کند. نادیده گرفتن خشم و ناراحتی او، سبب نمی‌شود آن‌ها را فراموش کند، بلکه سبب می‌شود احساساتش را داخل خود بریزد. این احساسات، نابود نمی‌شوند و دنبال راهی برای بروز می‌گردند و ممکن است خود را به ‌صورت کابوس نشان دهند.



خوب گوش کنید
به احساسات و هیجانات کودکتان گوش دهید. گاهی وقت‌ها کودکان نیاز دارند احساساتشان را برایتان بازگو کنند و شما آن ها را بشنوید. این کار به آن‌ها کمک می‌کند تا با احساس خود کنار آیند و آن را رها کنند. می‌توانید از جمله‌هایی مانند «ناراحت به نظر می‌رسی. همه ناراحت می‌شوند. من کنارت هستم. می‌توانی با من صحبت کنی» یا «می‌دانم آن‌قدر ناراحت و عصبانی هستی که می‌خواهی فریاد بزنی و گریه کنی. من هم گاهی وقت‌ها، این‌طوری می‌شوم» استفاده کنید.
در آغوشش بگیرید
نوزاد خود را در آغوش بگیرید و به صدای گریه او واکنش نشان دهید. هوش هیجانی با ارتباط‌ های اولیه او با دیگران و اعتمادش به اطرافیان، آغاز به رشد می‌کند.
بازی «شاید…»  را جدی بگیرید
 بازی «شاید… » یکی دیگر از بازی‌هایی است که به کودک کمک می‌کند احساسات گوناگون را درک کند. وقتی که در خیابان می باشید و کسی را غمگین می‌بینید، این بازی را آغاز کنید. اجازه دهید هر کس دلبل ناراحتی او را حدس بزند: «شاید او دیر به محل کار خود رسیده است»، «شاید با کسی بحث کرده است» و …
الگو باشید
بهترین الگو برای آن‌ها باشید. کودکان چیزهایی را که می‌بینند، انجام می‌دهند. بنابراین یک الگوی کامل برای او باشید. آیا شما وقتی عصبانی هستید کسی را کتک می‌زنید؟ آیا می‌توانید هنگام جرو بحث، آرامش خود را حفظ کنید؟ آیا با دیگران احساس هم‌دردی می‌کنید؟ همه این کارها را نیز او از شما می‌آموزد.
درباره اتفاقات دردناک سکوت نکنید
حرف زدن در مورد اتفاقات دردناک را به او یاد دهید. این کار، به کودک کمک می‌کند در وقت‌هایی که با اتفاقات دردناک مواجه می‌شود، احساسات خود را بیان کند.
از احساسات حرف بزنید
زمانی برای سرگرمی و شناخت احساسات در نظر بگیرید. یادتان باشد که کتاب‌ها و فیلم‌ها فقط برای سرگرمی نیستند. هنگامی که با کودکتان، کتابی را می‌خوانید یا فیلمی را تماشا می‌کنید، از او در مورد اتفاقاتی که در کتاب رخ داده و شخصیت‌ها سوال کنید و درباره چیستی و چرایی این احساسات با  او گفتگو کنید.
موقعیت سازی کنید
از او بپرسید «تو، چه کار می‌کردی اگر…؟» شما می‌توانید هنگامی که در ماشین و پشت ترافیک می باشید یا هنگام صرف شام دور میز، این بازی را با کودکان انجام دهید. سوال‌های مختلف، به او کمک می‌کنند تا در مورد راه‌های مختلف واکنش نشان داده در موقعیت‌های مختلف فکر کند. برای مثال، از او بپرسید "اگر من، تو را به خاطر کاری که نکردی، سرزنش کنم، چه کار می‌کنی؟"